بازی وبلاگی به دعوت المیرا
وقتی که فکر میکنم می بینم از خیلی چیزا بدم می یاد. از بس که لامصب زیاده. اول از همه از نصیحت بدم می یاد. اگه ببینم کسی رفته بالای منبر و داره واسم حرفای درشت درشت میزنه دلم می خواد از همون بالا بخوره زمین. طاقت این کارارو ندارم. بدتر لج میکنم میشم یه آدم خیلی خیلی بد. دوم، از اینکه یکی واسم زرنگ بازی دربیاره مخصوصا رفیقم باشه متنفرم. همیشه سعی کردم صاف و ساده برم جلو. دروغم نگم آه مثل یه کف دست صاف. اگه طرف بخواد پر رو بازی در بیاره یا زرنگی کنه یا کلا دورم بزنه دیگه رابطه برام تموم میشه. سوم، از دین بدم میاد. یکی واسم حلال و حرام کنه یا اون سفره ابالفضلش واسم باز کنه عقم میگیره. بدم میاد یکی تو عقایدم انگلوک کنه. چهارم، اینکه از خاله بازی متنفرم. از فضولیای بیجای اطرافیان. از این سرک کشیدن های وقت و بی وقت که میزنه زندگی به گند میکشه. دلم میخواد دهن تک تک این خاله آبجیارو با گِل پر کنم. پنجم، از آدمایی که پز میدن بدم می یاد چه اون تازه به دوران رسیده هاش چه اونا که یه عمر داشتن. از پز دادن حالم بهم میخوره. اعصاب ندارم زودی واسه طرف قاطی میکنم. و آخر از همه من بدم می یاد واسه دیگران زندگی کنم. بدم می یاد واسه افکار خانواده، دوستان یا اجتماع زندگی کنم. دلم می خواد خودم باشم. از فیلم بازی کردن متنفرم. من خودم دوست دارم با همه نقایصی که دارم. بدم می یاد هی برام کسی نسخه آدم شدن بپیچونه. من همینی هستم که هستم عوض هم نمیشم. و السلام.
بیان دیدگاه